خلاصه زندگینامه شهید عبد عبیات

Category: زندگینامه شهدا (فارسی)
Published on 03 January 2015
Written by Super User Hits: 4904

بسم رب الشهداء و الصدیقین


سردار پاسدار                     

                 جاویدالاثر شهید

                                     عبد عبیات

تاریخ تولد : 1334/5/3

تاریخ شهادت : 1359/7/1

محل شهادت : سوبله (از توابع بستان)

شهید عبد عبیات در سال 1334 در یک خانواده متدین در حمیدیه دیده به جهان گشود . پس از گذراندن تحصیلات دبیرستان همزمان با شروع مبارزات ضد رژیم ستمشاهی ، در تظاهرات شرکتی فعالانه داشت . همچنین در این دوران شکارچی لحظه های تاریخی و به یادماندنی حضور میلیونی مردم انقلابی بود که عکس های زیبای او یادگار خوبی از وی و آن دوران شکوهمند است . وی با شجاعت زاید الوصفی در دوران انقلاب اسلامی ، منزل خویش را تبدیل به کانون تبلیغات انقلاب کرد که تمام فعالیت‌های روزانه را به همراه دوستانش در آنجا انجام می‌داد . شهید به نماز اول وقت اهمیت خاصی داشت و در زمان حیاتش مرتب به نیازمندان به خون ، خون اهداء می‌کرد و در تقسیم اراضی مسکونی و کشاورزی و توزیع ارزاق به فقرا و مستمندان اهتمام خاصی مبذول می‌داشت . با آغاز جنگ تحمیلی با توجه به اینکه سه ماه بیشتر از ازدواجش نگذشته بود از تمام تعلقات دنیوی چشم پوشید و راهی جبهه جنگ شد . ایشان دلی داشت سرشار از عشق به اسلام ، قرآن و امام (ره) شاید بخاطر همین ارادت بود که هرگاه به خط دشمن می‌زد پیروز بر می‌گشت و دوستانش بخاطر این ویژگی او را شیرمرد لقب داده بودند . همیشه به حرفش عمل می‌کرد ، شهید در مقابل همه بسیار خاکی بود و سیره‌ی حضرت اباعبدالله (علیه السلام) را در شب‌های عملیات پیشه می‌کرد . سرانجام در یک مأموریت که وی به اتفاق چهار تن از بهترین یاران و همرزمان دلاورش به    نام های چاسب طرفی ، حاج عبدالرضا بنی‌طرف ، عبدالامیر عبیات و محمود اسکندری جهت آوردن یک ماشین مهمات که در منطقه سوبله (از توابع بستان) جا مانده بود ، رفته بودند ، به محض رسیدن به آن ماشین توسط دشمن بعثی شناسایی شدند و مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفتند که تنها حاج عبدالرضا بنی طرف با جراحت زیاد به عقب برمی‌گردد و آن چهار دلاور و رشید اسلام جاویدالاثر می‌شوند .

فرازی از وصیت نامه شهید :

... هر زمان که شوق شهادت در جامعه‌ای از بین برود مرگ آن جامعه فرا رسیده است .

... حجاب یک ارزش است بر ماست که حافظ و پاسدار ارزش ها باشیم .

   روحش شاد

                      یادش گرامی

 

                                                          و راهش همواره پر رهرو باد

 

راستی! شهید حبیب شریفی ...؟!

Category: زندگینامه شهدا (فارسی)
Published on 18 December 2014
Written by Super User Hits: 5773

راستی ! شهید حبیب شریفی ... ؟!

شهریور 59 حزب بعث کافر عراق جنگ را آغاز نمود و به سرزمین و شهرهای مرزی هجوم آورد و جنگ نابرابر و تمام عیاری بر ملت ایران تحمیل کرد . همزمان با هجوم عراقی‌ها به مناطق مرزی و قتل و غارت و پیشروی به عمق خاک مقدس اسلامی ایران ، سردار سر افراز شهید حبیب شریفی که آن زمان فرمانده سپاه سوسنگرد بودند به همراه دیگر نیروهای رزمنده این منطقه، در برابر دشمن متجاوز ایستادگی و استقامت بی نظیری از خودشان نشان دادند و حماسه جاویدی ساختند.

دشمن تا بن دندان مسلح را که به انواع سلاح ها و تجهیزات مدرن و پیشرفته مسلح بود را چندین روز زمین گیر نمودند و ضربات مهلکی به او وارد کردند اما به علت عدم آمادگی نیروهای دفاعی ایران و نبودن اسلحه و مهمات کافی، دشمن متجاوز با خوی درندگی خود مجدداً سازماندهی و پیشروی خود را ادامه داد. شهید حبیب شریفی بعد از شهادت یاران و همرزمان خود، آخرین نفری بود که در شهر سوسنگرد مقاومت می کرد تا این که عراقی ها روی رودخانه کرخه پل زدند و به سوی جاده اهواز حرکت کردند. شهید شریفی هم برای شناسایی دشمن، به قلب آنها رفت که مورد حمله شدید تانک ها قرار گرفت و شدیداً زخمی شد و سپس توسط عراقی ها دستگیر و او را با همین وضع به اسارت بردند و در سیاه چال های خود پس از طی سالیان زیادی شکنجه و آزار، به درجه رفیع شهادت رساندند و تا امروز جاویدالاثر و بی مزار مانده است.

 

زندگی‌نامه سردار شهيد علي غیور اصلی

Category: زندگینامه شهدا (فارسی)
Published on 18 December 2014
Written by Super User Hits: 4992


بسم رب الشهداء و الصدیقین

زندگی‌نامه سردار شهيد علي غیور اصلی

 

سردار شهید علی غیور اصلی چهارم بهمن ۱۳۳۱، شب اربعین حسینی در مشهد به دنیا آمد. خانواده علی از نظر اقتصادی در وضعیت مطلوبی قرار نداشت و او در چهار سالگی با متارکه پدر و مادرش ناملایمات بیشتری متحمل شد. چند سالی را نزد مادر رشد یافت و سپس تحت سرپرستی پدرش قرار گرفت. اعتماد به نفس، خصوصیتی دائمی در وی بود که از دوران کودکی به مدد آن مشکلات را از میان برمی‌داشت و همیشه این ویژگی در کنار ادب و مهربانی‌اش باعث جذب دیگران می‌شد و این‌گونه حس محبت و احترام افراد را  نسبت به خود برمی‌انگیخت.

از شش سالگی فرایض دینی را به خوبی انجام می‌داد. پیش از دبستان مدتی به مدرسه ملی رفت و سپس در هفت سالگی درس و مدرسه را به‌طور جدی آغاز کرد. با علاقه درس می‌خواند و از قدرت درک خوبی برخوردار بود. روحیه فعال و اجتماعی داشت و علاوه‌ بر این‌که کمک مؤثری در کارهای منزل به حساب می‌آمد، در اوقات فراغت حرفه نجاری را فرا گرفت. در کنار این فعالیت‌ها به ورزش فوتبال (که بسیار مورد علاقه‌اش بود) می‌پرداخت و در نوجوانی مدتی در باشگاه ورزشی بود. علی غیور اصلی پس از اتمام دوره راهنمایی به تهران عزیمت کرد و در واحد تیپ نیروهای ویژه هوابرد ارتش استخدام شد . او بسیار زیرک و سخت کوش بود و پس از این‌که دوره‌های متعددی را در داخل کشور گذراند، برای تکمیل تجربیات نظامی به چند سفر خارج از کشور از قبیل آلمان، ایتالیا، مصر و اردن فرستاده شد و علاوه ‌بر آشنایی هر چه بیشتر با مسائل و تاکتیک‌های نظامی، این فرصت را یافت تا فرهنگ‌های مختلف را از نزدیک مشاهده کند. با تواضع و متانت در رفع مشکلات دیگران از تجربیات خود سود می‌جست و از هیچ تلاشی فروگذار نبود.

در سال ۱۳۵۲ به سبب شناختی که به واسطه رابطه فامیلی از خانم "طاهره دانشمندی" داشت، ایشان را برای ازدواج انتخاب کرد و زندگی مشترک را در منزلی استیجاری در تهران آغاز کردند. حاصل این ازدواج دو فرزند به نام‌های شادی (متولد سال ۱۳۵۴) و محمدعلی( متولد سال ۱۳۵۹) بود.

غیور اصلی در تمام دوران زندگی‌اش بسیار به مذهب و اعتقادات دینی‌اش اهمیت می‌داد و اطرافیانش را به نماز اول وقت توصیه می‌کرد. فرزند شهید در خاطره‌ای به این ویژگی او اشاره می‌کند: «پدرم هر وقت در منزل بودند، نماز را با هم برگزار می‌کردیم. ایشان جلو می‌ایستاد و من و مادرم پشت سرش نماز را اقامه می‌کردیم.» مادر علی از او به‌عنوان انسانی وارسته یاد می‌کند و برادر وی در مورد عقاید و روش زندگی‌اش می‌گوید: «خدمت در ارتش، موقعیت‌هایی که به دست می‌آورد و جو حاکم بر ارتش آن زمان هرگز در عقاید و روش زندگی او تغییر ایجاد نکرد. ساده زندگی می‌کرد. به بزرگ‌ترها خیلی احترام می‌گذاشت همیشه از لحاظ رفتاری جلوتر از همه بود. از قدرت جذب بالایی برخوردار بود. صراحت بیان داشت. توصیه او همیشه این بود: مواظب باشید، خطرات همه جا هست. فقط با انسان مؤمن و واقعی دوستی کنید و از افراد بی‌اعتقاد دوری نمایید. بسیار صحیح و با قرائت نماز می‌خواند و به همین دلیل در ارتش به او نظر مساعدی نداشتند. ارتش به مرور، همزمان با آشنا کردن هر چه بیشتر او با مسائل نظامی، فرصت اندیشیدن به ظلم‌ها و نابسامانی‌ها (که ناشی از یک رژیم دیکتاتوری بود) را هم به وی داد . »

غیور اصلی که علاقه زیادی به مطالعه کتاب‌های تاریخی و تاریخ اسلام داشت، به آثار استاد شهید مطهری جذب شد و مصرانه سخنرانی‌های ایشان را دنبال می‌کرد. همزمان با انقلاب، به سبب تحولاتی که در غیور اصلی ایجاد شده بود، ارتش از جانب او احساس خطر می‌کرد و او را با تمام تجربیاتش به لشکر ۹۲ زرهی اهواز انتقال داد. او روحیه بسیار بالایی داشت و به گفته فرزندش: «اهل عمل بود و هرگز در مقابل مشکلات عقب ‌نشینی نمی‌کرد . »

مدتی در برخی کشورهای عربی علیه رژیم دست به فعالیت‌هایی زد. سرانجام در جریان جشن‌های ۲۵۰۰ ساله رژیم شاهنشاهی، به همراه یک تشکیلات مذهبی- اسلامی قصد ترور شاه را داشتند، که موضوع فاش شد و علی موفق به فرار گردید. پس از آن به مدت یک سال با وانت در بین شهرهای مختلف به کار مشغول بود و خانواده‌اش تا مدتی از وی بی‌خبر بودند. تا این‌که در اوایل سال ۱۳۵۷ دستگیر و به بازداشتگاه دژبان اهواز منتقل شد. طی مدتی که محاکمه می‌شد، در بند مشترک بود. به دلیل تأثیرگذاری بر نظامیان و تشویق آنان به فرار از ارتش برای پیوستن به نیروهای انقلابی، به بند انفرادی انتقال یافت. وی در طی آن دوران دفتری از اشعار خود تهیه کرد .

پس از چند ماه حکم اعدام غیور اصلی صادر شد اما با پیروزی انقلاب اسلامی به همراه دیگر زندانیان سیاسی آزاد شد و مدتی بعد به همراه "علی شمخانی"، انجمن اسلامی را تشکیل دادند. او که استوار دوم نیروی زمینی لشکر ۹۲ اهواز بود، به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و مسئول آموزش نظامی کل استان خوزستان شد.

علاقه زیادی به امام خمینی(ره) داشت. از ایشان به‌عنوان هدیه‌ای آسمانی نام می‌برد و سعی می‌کرد هدف امام خمینی(ره) را از انقلاب و مبارزه با استکبار بهتر درک کند و به دیگران هم انتقال دهد. با آغاز شورش‌های ضد انقلاب در کردستان و شرارت‌های ضد انقلاب علیه مردم، به فرمان امام خمینی(ره) به همراه بقیه نیروها به منطقه شتافت و با عارف شهید، "دکتر مصطفی چمران"، با سعی و تلاش بی‌وقفه نقشه‌های جنگی را طرح می‌کردند و به اجرا می‌گذاشتند. پس از این‌که تا حدودی امنیت در منطقه برقرار شد، غیور اصلی بلافاصله به اهواز برگشت و بدون لحظه‌ای استراحت، دوباره به کار پرداخت.

او استراحت را در آن شرایط بحرانی جایز نمی‌دانست و می‌گفت: «کار برای خدا ساعت مشخصی ندارد. باید همگی خالص و مخلص باشیم و فقط برای او کار کنیم و برای تداوم این انقلاب اسلامی، همه از زن و مرد و کوچک و بزرگ بکوشیم و از جان و مالمان برای آن سرمایه‌گذاری کنیم . »

پس از مدتی به‌عنوان فرمانده عملیات سپاه اهواز، با حفظ مسئولیت قبلی(فرمانده آموزش نظامی استان) منصوب شد . طبق خصلت همیشگی‌اش کارها را به نحو احسن انجام می‌داد و غرور و تکبر از منفورترین صفات نزد وی بود. در آن دوران تحولات عمیق‌تری در وی مشاهده می‌شد. به گفته همسرش: «او بسیار سجده می‌کرد و با حال و هوای خاصی، صدای گریه و ذکر الهی العفو او بلند بود. او امر به معروف را از خانه به جامعه گسترش داد و همیشه با رفتارش به دیگران پند می‌داد تا مبادا باعث رنجش آنان شود . »

فرزندش از قول یکی از همرزمانش نقل می‌کند: «یک روز علی وارد محل کارش شد و آن‌جا را بسیار نامرتب و به هم ریخته یافت. فوراً بدون توجه به موقعیت خود مشغول مرتب کردن آن محل شد و به این ترتیب همه را با خود همراه کرد . »

اوقات فراغت او هر چند اندک، بیشتر در مجالس مذهبی، دعای کمیل، رسیدگی به خانواده و نوشتن جزوه‌هایی در رابطه با آموزش نظامی می‌گذشت، که در این زمینه دو جزوه کامل از ایشان به جا مانده است.
وی موفق شد تعدادی از عوامل نفوذی گروه‌های ضد انقلاب را، از جمله مهندسی که در کنار لوله‌های نفت اقدام به بمب‌گذاری می‌کرد، به دام بیندازد
.

در روزهای آغازین جنگ تحمیلی نقطه عطفی را در تمام فعالیت‌های خود به وجود آورد. زمانی که دشمن بعثی به آسانی وارد خاک ایران شد و به نزدیکی شهر اهواز رسید، با توجه به این‌که تمام پشتوانه‌های شهرهای دیگر از جمله انبار مهمات در اهواز مستقر بودند، سقوط این شهر به منزله سقوط بقیه مناطق بود؛ در این شرایط غیور اصلی با روحیه قوی و تزلزل‌ناپذیر به منطقه شتافت. همرزم شهید در خصوص نحوه عملکرد وی می‌گوید: «من با غیور اصلی، نیروها را سازماندهی کردیم و او از زیر پل نیروها را اداره می‌کرد . »

همرزم دیگری می‌گوید: «آن شب او صحبت عجیبی برای بچه‌ها کرد و حال و هوای خاصی داشت. می‌گفت: برگشتی در کار ما نیست. اگر هیچ کس نیاید، خودم تنها می‌روم. همان تعداد کم نیروهای بسیجی و پاسدار (که در محل بودند) همگی با او همراه شدند، با چند قبضه آر.پی.جی، مهمات اندک و نقشه‌ای که غیور اصلی طراح آن بود . »

یکی دیگر از همرزمان، از قول شهید "جواد داوری" وقوع عملیات را این‌گونه نقل می‌کند: «غیور اصلی آرام بالای تپه‌ها قدم می‌زد و دشمن لحظه به لحظه نزدیک‌تر می‌شد؛ اما هنوز دستور آتش نداده بود. یک لحظه در من تزلزل ایجاد شد. با خود گفتم، شاید غیور اصلی با دشمن تبانی کرده باشد. بعد شروع کردم به داد و بیداد و سر و صدا . اما او همچنان روی تپه قدم می‌زد، شاید می‌خواست به ما روحیه بدهد. دشمن که به ۱۰ متری رسید ، دستور شلیک داد . دشمن غافلگیر شده بود و به گمان این‌که با لشکری مجهز و عظیم رو به رو شده ، ۹۰ کیلومتر عقب‌نشینی کرد . »

غیور اصلی، با باز کردن لوله‌های آب، تانک‌هایی را که در زمین‌های مزروعی پراکنده شده بودند در گل نشاند. در آن عملیات (که اولین شبیخون به دشمن به‌شمار می‌رفت) غافلگیری نیروهای بعثی به حدی بود که اسرای عراقی بعداً در اظهارات خود اشاره کرده بودند: ما گمان کردیم نیروهای شما اجازه دادند که سهل و آسان به نزدیک اهواز برسیم ، اما ما را در این تله به دام انداختند.

 

منافقین که غیور اصلی را تهدیدی عظیم برای پیشبرد اهداف خود در خاک ایران یافته بودند، صبح  روز بعد از عملیات، که ایشان ۴۰تن از نیروها را برای عملیات بعدی سازماندهی کردند و عازم سوسنگرد شدند تا تدارکات نیروها را آماده کنند ، با منفجر کردن بمبی در ماشین حامل وی، باعث شدند از ناحیه سر، شکم و پا به شدت آسیب ببیند که در تاریخ ۱۳۵۹/۷/۹ در بیمارستان سوسنگرد به فیض عظیم شهادت نایل شد.
وصیتنامه‌ای از
شهید غیور اصلی در دست نیست. اما اطرافیان راه و روش زندگی او را یادآوری می‌کنند .  برادر شهید می‌گوید: « علی حتی در سخت‌ترین شرایط زندگی چهره‌ای عبوس نداشت و ناراحتی خود را بروز نمی‌داد . همیشه سعی می‌کرد در رفع مشکلات و سختی‌های دیگران به آن‌ها کمک کند. بعد از شهادتش فهمیدند که شبانه و به‌طور مخفیانه به افراد مستحق کمک می‌کرده است.شهادت او تأثیر عمیقی بر اطرافیانش داشت. به‌طوری که پس از او تعدادی از افراد فامیل اسلحه او را زمین نگذاشتند و به جبهه‌ها شتافتند. پیکر پاکش در بهشت زهرا (علیها السلام) تهران به خاک سپرده شده است . »

 

زندگی‌نامه سردار سرلشکر شهيد علي هاشمي

Category: زندگینامه شهدا (فارسی)
Published on 18 December 2014
Written by Super User Hits: 16113

بسم رب الشهداء و الصدیقین

 

زندگی‌نامه سردار  سرلشکر شهيد علي هاشمي 

 

تاريخ تولد : 1340                     تاریخ شهادت : 1367/4/4

محل تولداهواز                      محل شهادت : جزیره مجنون

 

در سال 1340، کودکي درشهر اهواز چشم به جهان گشود که نامش را علي نهادند. کودکي او مصادف با دوران سياه ستمشاهي بود، و علي هاشمي از همان زمان با افکار سبز و روشن اسلام پيوندي عاشقانه يافت.
وي ارتباط تنگاتنگ خويش را با کوثر زلال وحي از همان سنين حفظ نمود. و تفسير قرآن و درس اخلاق را از برنامه‌هاي مهم خويش قرار داده و با علاقه و ارادتي که به نماز داشت مريد و مؤذن مسجد شد
مادرش مي گويد: قبل از انقلاب شهيد هاشمي در مسجد فعاليت مي کرد، يک بار هم در حال فعاليتهاي ضد طاغوتي در مسجد دستگير شد که پس از مدتي آزاد شد، وقتي به خانه بازگشت، آن قدر او را شکنجه داده بودند که کاملا ساقهايش سياه و کبود بود و از شدت درد به خود مي پيچيد؛ ولي با اين وجود از فعاليت خود در مسجد دست نکشيد و روز به روز بيشتر تلاش مي کرد تا به انقلاب اسلامي خدمت کند.
هاشمي پس از پيروزي انقلاب با تکيه بر مطالعات عميق و آگاهي‌هاي ديني خود در بحث‌هاي گروهک‌هاي مختلف شرکت کرده و با بحث‌هاي منطقي آنان را به تسليم در برابر اسلام وا مي‌داشت. وي از همان زمان ابتدا عاشق و دلباخته امام (ره) و پيشتاز مبارزه بود و به همين دليل به قصد خدمت به نظام وارد کميته انقلاب شد و سپس به همراه حسين علم الهدي، علیرضا نظرآقايي و .... جهت تشکيل بسيج و سپاه تلاش‌هاي بسياري نمود . زندگي در جنگ مرحله نويني از دوران پرتلاطم حضور حاج‌ علي در دنياي خاکي بود اوج ايثار و رشادت او در شناسايي هايش نمايان بود. آنچنان که تمام طرح‌هاي عملياتي‌اش را با تعداد اندکي نيرو با موفقيت به انجام مي‌رساند. با گسترش محورهاي عملياتي، حاج ‌علي تيپ 37 نور را در محور حميديه تشکيل داد. و پس از عمليات بيت‌المقدس توانست سپاه بستان و هويزه را تشکيل دهد. ايجاد پاسگاه‌هاي مرزي و مسئوليت پدافندي کل منطقه از فعاليت‌هاي ديگر او بود

وي پس از تشکيل قرارگاه « نصرت » و ارائه طرح کلي عمليات خيبر و بدر، مسئوليت سپاه ششم امام جعفر صادق (علیه السلام) را عهده‌دار شد که حاصل آن سازماندهي 13 يگان رزمي و پشتيباني در استان خوزستان بود . و شايد به همين دليل او را سردار هور ناميدند

 

مادرشهيد هاشميمي گويد: بعد از انقلاب هم مرتب در برنامه هاي انقلابي شرکت مي کرد تا اينکه يک روز گفت: مي خواهم به سپاه حميديه بروم، هم براي اينکه دوران خدمت سربازي ام را بگذرانم و هم به سپاه ملحق شوم. مادر شهيد با بغضي عميق گفت: “رفت” و پس از مکثي کوتاه مي گويد: هر چند وقت يکبار مي‌آمد، من خيلي نگران بودم ولي او هميشه مرا در آغوش مي گرفت و مي بوسيد و سعي مي کرد مرا از نگراني در بياورد، ابتداي جنگ بود و ما در منطقه حصيرآباد زندگي مي کرديم . يک روز آمد و گفت: مادر براي امشب شام مفصلي درست کن و تمام خواهران و برادرانم را دعوت کن، مي خواهم همه دور هم باشيم. آن شب بيش از هميشه با من نشست و مدام مرا مي بوسيد. نگاهش طور ديگري بود، انگار به او الهام شده بود که مي‌خواهد براي هميشه از بين ما برود . به اينجا که مي رسد ، خطوط چهره مادرانه و غمگينش سکوتي را به ما و مجلس تحميل مي کند .

اما خواهر علي كه يك سال از او كوچكتر است هم صحبت هاي جالبي دارد:" شهيد حاج علي هاشمي در تاريخ 10/6/1340 در منطقه عامري شهرستان اهواز به دنيا آمد و در سال 1367 به اسارت گرفته شد که مفقوديت وي در همان سال در 4 تير اعلام شد و در سال 1382 در فروردين ماه از سپاه تهران درجه شهادت وي اعطا شد. حاج علي پاره تن من بود. ما برادر و خواهر، خيلي به هم وابسته بوديم و ارتباط تنگاتنگي داشتيم. او قبل از جنگ ديپلم گرفت و در همان زمان در دانشگاه علوم پزشکي موفق به درجه قبولي شد ولي از ورود به دانشگاه انصراف داد و به جبهه رفت. وي به عنوان پاسدار به سپاه حميديه رفت، ولي به وصيت سردار علي نظر آقايي فرمانده سابق سپاه حميديه که قرار شد پس از شهادت وي حاج علي جانشين او شود، به اين سمت منصوب شد. ايشان فرمانده سپاه ششم امام جعفر صادق خوزستان بود. حاج علي از هر نظر زبانزد خاص و عام بود. براي مادر فرزندي رشيد، براي خواهرانش برادري کريم، براي فرزندانش پدري عظيم و براي مردم ايرانش فرماندهي قوي و جسور بود. حاج علي چند شب قبل از مفقوديت خود عکسش را به عکاسي برده و به تعداد خواهرانش چاپ و قاب گرفته و هر شب به خانه يکي از خواهران مي رفته و يکي از قاب عکس‌ها را به عنوان يادگاري به آنها مي‌داد و در آخر خواهر حاج علي با چشماني اشک آلود گفت : ما به داشتن چنين برادري افتخار مي کنيم و آرزو مي کنيم که هميشه روحش شاد باشد و از ما راضي ."

 سميه اهوازيان همسر شهيد علي هاشمي است :" سميه اهوازيان متولد 1340 هستم. در سال 1362 با سردار ازدواج کردم و ضمنا من و سردار حاج علي با هم دختر و پسرخاله بوديم. يک پسر به نام حسين و يک دختر به نام زينب ثمره اين ازدواج بود. دقيقا 5 سال با حاج علي زندگي کردم . "

 

وقتي از او مي خواهيم در مورد اخلاق علي بگويد:" از اخلاق شهيد گفتن مقاله کاملي مي طلبد. اما چيزي که در او بسيار متمايز بود، تبسمي بود که هنگام آمدن به خانه هديه هميشگي او بود. او هميشه مهربان، فداکار، متين، صبور و با خدا بود؛ و زبان من قاصر است از بيان محبت‌ها و فداکاري هاي او. وقتي شهيد به خانه مي‌آمد و زنگ خانه را مي‌زد بچه ها از نوع زنگ زدن وي متوجه مي شدند که پدرشان آمده و هر دو با هم مي دويدند تا در را باز کنند، اما حسين که زرنگ‌تر بود زودتر در را باز مي کرد و زينب ناراحت مي شد و گوشه‌اي مي‌نشست، وقتي علي دليلش را پرسيد و متوجه موضوع شد، از آن وقت، هر بار اين اتفاق تکرار مي شد، شهيد بر مي گشت و از حياط بيرون مي رفت و مي گفت زينب بايد در را باز کند و او با اين کار زينب را بي‌نهايت شاد مي کرد .

حسين و زينب هاشمي هر دو ميوه اين درخت تنومند مي باشند. حسين متولد 1364 دانشجوي کامپيوتر و زينب متولد 1363 دانشجوي روانشناسي مرکز اهواز مي باشد . زينب مي گويد : من که آن زمان تنها يک تا سه سال بيشتر نداشتم، فقط صحنه هاي مبهمي در ذهنم وجود دارد. يادم مي آيد پدر از بيرون که مي‌آمد من و حسين را به بستني فروشي نزديک خانه مان مي برد و برايمان بستني ميوه‌اي مي خريد و اينکه پدر يک ماسک شيميايي داشت که هميشه او را به صورتش مي زد و با ما بازي مي کرد. من و حسين تا به حال با اميد زندگي کرديم و تا آخر به اميد برگشت پدر زندگي خواهيم کرد چون پدر در دل ما زنده است .

خبر شهادت پدر، پس از 18 سال 

اين خبر شوک عجيبي بود براي من و حسين بود. ما تا به آن روز به اميد بازگشت پدر زندگي کرده بوديم و اينکه روزي فرا مي رسد که او مي آيد و ما را در آغوش خود مي گيرد و ديگر هيچ وقت مار ا ترک نمي کند ولي به يکباره اميد ما به نااميدي مبدل شد و دلمان شکست .

 
  http://rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/15/0009294%20(3).jpg


حسين اکنون ديگر جواني برومند است، دوساله بود که پدرش مفقود شد. چهره پدر را به خاطر نمي‌آورد اما حسرت مهرباني او را دارد و البته اين را آزمون الهي براي خود و خواهرش مي داند.حسين از هر زمان پدرش ياد مي کند که با آنها در تماس است. خاطرات زيادي از پدر براي او مي گويند. حسين به همراه خواهرش زينب مسئول ستاد پدرهاي آسماني در استان هستند که با برگزاري برنامه هايي به بزرگداشت ياد و خاطره شهدا مي پردازند .

 

علي هاشمي از نگاه فرمانده

محسن رضايي يكي از كساني است كه ارتباط تنگاتنگي با علي هاشمي داشته است و سخنان بسيار جذابي درباره علي هاشمي دارد : علی هاشمی یک جوان انقلابی حصیر آبادی بود که در کوچه پس کوچه های حصیر آباد اهواز با رژیم شاه می جنگید و در سال 57 چند بار دستگیر شد اما به طور معجزه آسایی از دست ساواک و نیروهای شهربانی خودش را نجات داد. یک جوان انقلابی، یک جوان مبارز یک جوانی که در صف ملّت ایران برای آزادی ایران مبارزه می کرد و پس از پیروزی انقلاب در تشکیل کمیته انقلاب اسلامی حصیر آباد و کمیته اهواز نقش موثری داشت. با تشکیل سپاه پاسداران وارد سپاه شد و سپاه حمیدیه را تشکیل داد. تشکیل سپاه در ابتدای انقلاب خود، کاری انقلابی و سخت بود و کمتر از دفاع در برابر دشمن و مقابله با تجاوزات ضد انقلاب نبود چرا که سازماندهی نیروهای جوان انقلابی در قالب نیروی نظامی و با حفظ ارزش ها و فرهنگ مردمی و انقلابی کاری بسیار پیچیده و سخت بود و معمولاً کشورهای بسیار پیشرفته به عنوان مستشار سیاسی و یا نظامی در کشور های جهان سوم انجام می دهند و لذا وقتی برادری در شهری مثل حمیدیه مسئول تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می‌شود با انبوهی از سوالات مواجه است و نیاز به الگوهای فراوانی دارد که بر اساس آن الگوها سازمان سپاه را تشکیل دهد. مثلآ منابع انسانی چگونه باید باشد، گزینش چگونه صورت پذیرد، استخدام چگونه باشد، تشخیص نیروی انقلابی از غیر انقلابی چگونه باشد، ساختار سازمان و روابط چگونه شکل بگیرد، آموزشها چگونه باشد؟ لذا یک فرمانده باید تمام این مسائل را به تنهایی حل کند چرا که از طرف مرکز سپاه هم الگویی نبود. در سال های 59-58 مرکزیت سپاه هم نوبنیاد بود و دستورالعمل ها به صورت کلی صادر می شد و گاهی سرکشی های ماهیانه‌ای صورت می گرفت. کسی که مسئول سپاه می شد خودش با قدرت، خلاقیت، ابداع و نوآوری همه سوالات را می بایست پاسخ دهد . و علی هاشمی به خوبی قبل از شروع جنگ، جوانان انقلابی حمیدیه را سامان داد و سپاه حمیدیه توانست پیش از شروع جنگ هم در برقراری امنیت نقش ارزنده ای داشته باشد و هم در مبارزه با اشرار و ضد انقلاب و قاچاقچیان اسلحه و مهمات موفق بود . به محض شروع جنگ در یک مقطع ما نیاز پیدا کردیم که تیپ ها را شکل دهیم، عملیات فتح المبین را انجام دادیم و احساس کردیم که باید در بخش «طراح» و در «کرخه نور» در جبهه سوسنگرد عملیاتی انجام دهیم و آقای علی هاشمی مسئول عملیات شد و عملیاتی را آنجا انجام دادند. وقتی این مقطع از نبرد را بررسی می کنیم، می بینیم که آقای علی هاشمی یکی از فرماندهانی است که مسئول تشکیل تیپ‌های جنگ می شود و تیپ 37 نور را شکل دادند. سپاه در آن زمان از یک نیروی کوچک به یک نیروی بسیار بزرگ و به صورت انفجاری توسعه پیدا کرد و راز توسعۀ سپاه در جنگ تشکیل تیپ ها بود
تیپ 37 نور به فرماندهی شهید علی هاشمی در عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر شرکت موثر داشت و با اینکه جبهه سختی در جنوب کرخه نور وجود داشت، علی هاشمی و دوستانش که عمومآ از جوانان بومی خوزستان و حمیدیه و سوسنگرد بودند ماموریت خود را در قرارگاه قدس به خوبی انجام دادند و خط دشمن را شکستند و نقش موثری در آزادسازی خرمشهر به عهده گرفتند. در آستانه عملیات والفجر مقدماتی تیپ 37 نور تبدیل به سپاه سوسنگرد شد و بعدها از دل سپاه سوسنگرد، قرارگاه نصرت را درست کردیم که تحول اساسی در جنگ به وجود آورد. تا اینکه بعد از عملیات رمضان متوجه شدیم که باید در طراحی عملیات تغییرات اساسی به وجود بیاوریم. اولین تغییر اینکه ما باید از تک های جبهه ای و رودررویی مستقیم با دشمن پرهیز می کردیم. در ابتدای سال سوم جنگ، ما به بن بست رسیدیم و هر جا حمله می کردیم شکست می‌خوردیم. یاید فکری می کردیم چون هر جا تک جبهه ای انجام می دادیم راه باز نمی شد. در عملیات رمضان به نتیجه ای نرسیدیم، در والفجر مقدماتی هم به نتیجه نرسیدیم. باید جایی را برای عملیات انتخاب می کردیم که دشمن اعتقاد و باوری به عملیات ما در آن مکان نداشته باشد و اگر هم متوجه شد نتواند در مدت کوتاه وضعیت منطقه را تبدیل به تک جبهه ای بکند یعنی از یک حالت مطلوب وضعیت را به حالت نامطلوب تبدیل نکند. این سرزمین را در همان عملیات والفجر مقدماتی و انتهای عملیات رمضان پیدا کرده بودیم؛ منطقۀ هورالهویزه در جنوب و نقاطی در غرب. نقطه اول، هورالهویزه با آبگرفتگی وسیع و باتلاقی با ابعاد تقریبی 100 کیلومتر در 40-30 کیلومتر، نیزارهایی را شامل می شد که مرز ایران و عراق از میان آنها می‌گذشت. و نقطۀ دیگر مناطق کوهستانی و ارتفاعات غرب کشور بود که البته منطقه غرب مناسب نبرد نیروهای ما بود اما باوراندان اینکه می شود در هویزه و نیزارها و باتلاق ها عملیات انجام داد برای دوستانی که در دشتهای خاکی به دشمن حمله کرده بودند و فرهنگ جنگ های زمینی را در خود رشد داده بودند کاری بسیار دشوار بود. زمین، درب های خود را به روی ما بسته بود و ما مصصم بودیم که از باتلاق ها به دشمن حمله کنیم. همۀ نگاه ها به آسمان بلند شده بود. یادم می آید که من و شهید بزرگوار حسن باقری و شهید بقایی سوار هلیکوپتر شدیم و در سپاه سوسنگرد پیاده شدیم. البته من به بچه های اطلاعات گفته بودم که شناسایی هایی در جنوب جادۀ چزابه به العماره در منطقۀ هورالهویزه آغاز کنیم. منتها من دیدم به دلیل همان عدم باور دوستان این حرف را جدی نگرفتند. به طوری که من خودم و شهید حسن باقری و شهید علی هاشمی سوار قایق شدیم و به همان منطقه هورالهویزه (هورالعظیم) وارد شدیم و وارد منطقۀ آبهای العزیر شدیم و قصدم هم این بود که به دوستان ارادۀ خودمان را برسانیم و نشان دهیم که اینجا برای ما جدی است. چون در سپاه دوستانمان براساس اعتماد و اقناع شدن کار می کردند و سلسله مراتب نظامی در بین ما معنا نداشت. شهید باقری و شهید هاشمی مرتب در قایق به من می گفتند که شما فرماندۀ سپاه هستید نباید وارد آبهای عراق شوید و اگر شما اسیر شوید چطور خواهد شد و از این گونه حرفها. و من گفتم تا جایی که ممکن است باید به جلو برویم. آنها مرتب به من می گفتند که نباید در آبهای عراق می آمدید و اصلاً آیا شما از امام اجازه گرفته اید؟ به دوستان ثابت شد که مسئله جدی است اما به هر صورت نتوانستیم از هور در عملیات والفجرمقدماتی استفاده کنیم .بعد از والفجر مقدماتی در جنوب غربی شهر هویزه و نزدیکی آبگرفتگی ها قرارگاهی را زدیم که با محوریت آقای علی هاشمی بود. قرارگاه سرّی نصرت، فرماندهی می خواست که هم بینش عملیاتی داشته باشد و هم بینش اطلاعاتی و این فرمانده علی هاشمی بود. من مرتب برای کسب گزارش به قرارگاه نصرت می رفتم اما هیچ کس از فرماندهان ما از این قرارگاه مخفی، اطلاعاتی نداشت. حدود 8 - 7 ماه بعد از تاسیس قرارگاه نصرت من در ملاقاتی خدمت حضرت امام (ره) عرض کردم که ما داریم کار مخفیانه انجام می دهیم و حضرتعالی برای ما دعا بفرمائید. 9 ماه بعد تازه به اولین نفرات بعد از خودم یعنی برادرانم آقای شمخانی، آقای رشید و آقای صفوی گفتم و 10 ماه بعد به مسئولین اصلی کشور اطلاع دادیم که منطقه ای را برای عملیات آماده کرده ایم. سرّ نگه دار چنین راز بزرگی در جنگ، آقای علی هاشمی و جوانان غیرتمند و وفادار دشت آزادگان بودند. این چنین مسئله مهم و بکلی سری را با آقای علی هاشمی داشتیم و در واقع پیچیده ترین طرح و پیچیده ترین قرارگاه و پر رمزترین و رازترین قرارگاه جنگ قرارگاه نصرت بود. هیچ قرارگاهی در جنگ چنین راز و رمزی نداشت. دوستان و برادران قرارگاه نصرت کاملآ مورد اعتماد بودند و جالب است بدانید که اکثر این دوستان از برادران عرب ما در استان خوزستان بودند، شهید علی هاشمی، آقای عباس هواشمی، آقای علی ناصری، و البته شهید حمید رمضانی که ایشان اهوازی بودند. اکثرآ از برادران عرب خوزستان بودند و نشان دادند که محرم‌ترین و سر نگه دار ترین افراد نظام در طول هشت سال دفاع مقدس

 
  http://rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/001%20tir%2089/15/0009294%20(4).jpg


بودند. نیروهای بومی دشت آزادگان حق بزرگی بر گردن دفاع مقدس دارند

سپاه از توانایی های بومی مردم، در شناسایی ها استفاده می کرد. ساختن چنین سازمانی با چنین شیوه‌های نبردی متکی به انسان هایی خلاق و سازمان دهنده است که آقای علی هاشمی بخشی از ساخت سازمان سپاه و دستیابی به نوع نبردهای سپاه را بر عهده داشت. شهید حسن باقری، آقای غلامعلی رشید، شهید احمد متوسلیان، شهیدان محمد ابراهیم همت، حسین خرازی، مهدی باکری، احمد کاظمی، مهدی زین الدین، اسماعیل دقایقی و مجید بقایی اینها نیروهای موسس بودند و تنها مدیریت نمی کردند. در تاسیس نوع نبرد و خلق تاکتیک ها و ابتکارات رزم و همچنین در مسئلۀ سازماندهی ابتکاری و رزمی و نظامی نقش موثری داشتند

برادران قرارگاه نصرت سوار بلم ها می شدند و چهل، پنجاه کیلومتر را در آبهای عراق می رفتند و کنار دجله نیروهای شناسایی را پیاده می کردند. حتی آبراه های دجله را متر می کردند که اگر قرار شد نیروها از جایی از دجله عبور کنند، عرض دجله را در نظر بگیرند. اتوبان بغداد - بصره را فیلم برداری می کردند و اطلاعات تهیه می کردند

آنقدر علی هاشمی و دوستانش بر هور مسلط شده بودند که یک هفته قبل از عملیات خیبر تصمیم گرفتیم همه فرماندهان جنگ را با لباس مبدل عربی و دشداشه و چفیه سوار بلم ها کنیم و فرستادیمشان به کنار دجله تا آنها به زمینی که قرار بود بسیجی ها چند روز بعد عملیات بکنند، دست بزنند و اوضاع را بررسی کنند. کافی بود یکی از فرماندهان لشکر اسیر می شد . آقای مرتضی قربانی، آقای محمد باقر قالیباف، شهید احمد کاظمی، شهید حسین خرازی، شهید مهدی باکری، شهید محمد ابراهیم همت همۀ اینها سوار بلم ها می‌شدند و لباس عربی به تن می کردند و با هدایت علی هاشمی و برادران قرارگاه نصرت از این دریای عظیم هور عبور می‌کردند و از صبح تا شب کنار دجله می نشستند و یادداشت برداری می کردند، خط حد تعیین می‌کردند که گردان به گردان نیروها در کجا قرار بگیرند. حتی شهید باکری و شهید کاظمی را در جزیره پیاده کردند در حالی که دشمن در جزایر مستقر بود. این مهارت های اطلاعاتی آقای علی هاشمی و دوستانش فوق العاده بالا بود. و مسئلۀ ساده ای نبود؛ مسئلۀ بسیار بزرگی بود. ایشان در ایده های عملیاتی که بدست آورده بود و در نحوۀ سازماندهی بسیجیان خیلی نقش موثری داشتند. شاید هیچ عملیاتی به اندازۀ عملیات خیبر و بدر اینقدر محرمانه نبود، ما برای شکستن بن بست در جنگ، قرارگاه نصرت را تشکیل دادیم و ثمرۀ آن تلاش ها فتح جزایر خیبر و نا امن شدن جادۀ شمال به جنوب عراق بود که تا پایان جنگ از تقریباً برای عراقی‌ها از خاصیت افتاد و همچنین تجربۀ هور باعث فتح فاو و عملیات پیروز مندانه کربلای 5 شد. ما هم در فاو و هم حمله به پنج ضلعی و شلمچه از تجربه هور و قرارگاه نصرت استفاده کردیم. آقای علی هاشمی در بکارگیری نیروهای بومی تخصص فوق العاده ای داشت یعنی از نیروهای بومی توانسته بود عناصر اطلاعاتی زبردستی را آموزش دهد

یکبار من و آقای علی هاشمی و دوستانش چند روز مانده به عملیات خیبر سوار قایق شدیم و کیلومترها رفتیم تا نزدیک جزیرۀ شمالی؛ به طوری که سیل بندهای جزیرۀ شمالی را می دیدیم و قدم زدن نیروهای عراقی را هم من شخصآ دیدم. آنچنان این نیروهای بومی که آقای علی هاشمی سازماندهی کرده بود ما را به خوبی به منطقه بردند و برگرداندند و بعد هم از لو رفتن عملیات جلوگیری کردند که فکر نمی کنم در هیچ ارتشی چنین مهارتی برای فرماندهان آنها حاصل شده باشد

 

بعد از عملیات فاو، شهید علی هاشمی را فرمانده سپاه ششم کشور کردیم. که هم سپاه و هم بسیج خوزستان زیر نظرش بود و هم لشکر 5 نصر و چند تیپ دیگر. از گوشه کوشک تا چزابه که حدود 200 کیلومتر می شد، خط پدافندی سپاه ششم امام جعفر صادق (علیه السلام) بود و در واقع علی هاشمی در این میدان از سطح یک فرمانده لشکر به سطح یک فرمانده سپاه که چندین لشکر زیر نظرش است ارتقاء پیدا کرد. در اردیبهشت، خرداد و تیر سال 67 وضع جبهه عوض شد. چون عراق وضعیت جدیدی پیدا کرد و تمام دنیا پشت سر عراق قرار گرفتند تا جنگ را پایان دهند. همچنین مجوز استفاده از سلاح های شیمیایی و غیر متعارف از طرف دنیا به عراق داده شده بود و به عراق اجازه دادند از خط قرمز عبور کند، به کشتی ها حمله کردند، و به هواپیمای مسافربری حمله کنند. همه محدودیت ها را در جنگ از روی صدام برداشتند لذا دشمن به فاو حمله کرد و به جزایر حمله کرد و در حمله به جزایر آقای علی هاشمی که مسئول آن منطقه بود و دفاع از جزایر را بر عهده داشت تا آخرین فشنگ و تا آخرین نفس مقاومت سختی انجام داد. این نبرد کاملآ نابرابر بود. دشمن به 300 - 200 متری قرارگاه نصرت رسیده بود. تا آن نقطه مقاومت کرد که اگر عقب نمی آمدند به دست دشمن می افتادند و به آنها گفتم که نباید اسیر شوید و سریع منطقه را تخلیه کنید، اما عراق آمد با هلیکوپتر پشت سر آنها نیرو پیاده کرد و آنها در حال آمدن به عقب با نیروهای عراقی مواجه شدند. بر اثر استقامت شدید علی هاشمی و قرارگاه نصرت تعداد نیروهای باقیمانده حدود 15 نفر شده بود در مقابل چند لشکر تا دندان مسلح بعث. از آن 15 نفر حدود 9 نفر از طریق اختفاء در نیزارها به ایران آمدند و 2 نفر اسیر شدند و 4 نفر هم مفقود شدند. علی هاشمی جزو این عده بود که بعدها ما مطمئن شدیم که علی هاشمی شهید شده است و به لقاء الهی پیوسته است اما نحوۀ شهادت او در پردۀ ابهام است. زندگی شهید علی هاشمی و مجاهدت و مبارزات ایشان در مقابل عراق یکی از بهترین الگوها برای اتحاد ملی است چون نژاد عراقی ها عرب بود و بیشترین مقاومت در مرزهای خوزستان هم از برادران عرب ما بود و اعراب خوزستان ثابت کردند که ایرانی هستند و به ایران وفادار هستند و نمونه بارز اتحاد ملی را ما در قرارگاه نصرت و تلاشهای فراوان شهید علی هاشمی می بینیم. علی هاشمی را می توان به عنوان نماد اتحاد ملی معرفی کرد. آقای علی هاشمی و قرارگاه نصرت بهترین الگو برای اتحاد ملی هستند. یعنی برادری که از نژاد عرب بود اما در مقابل اعراب متجاوز بعثی و وابسته به استکبار، ایستاد و مقاومت کرد و با تمام وجود از سرزمینش و از وطنش و از ملتش دفاع کرد و با اینکه از سرّی ترین راز و رمز عملیات های جنگ تحمیلی در اختیارش بود، آن ها را در دل خود حفظ کرد و با کمال صداقت و اخلاص در تحقق دفاع مقدس از جان خود گذشت و بالاخره جان خود را تقدیم ملت ایران و کیان اسلام نمود .

 

زندگی‌نامه شهید محمدرضا سبحانی

Category: زندگینامه شهدا (فارسی)
Published on 18 December 2014
Written by Super User Hits: 7904

     

 

سرما و سیاهی از سال 1338 رخت بر می بست ؛ طلوعی دیگر و به دنیا آمدن یکی از همان بچه های در گهواره‌ای که امام خمینی (ره) از آن یاد کردند ؛ نامشمحمدرضا سبحانی، محل تولدش شهرستان سوسنگرد و پدر و مادری مهربان و متدین که درس جهاد را در دامانشان فراگرفت . وقتی سال 1342 پیام امام بر گوش و تمام وجود محمدرضا و هزاران کودک و نوجوان طنین انداز شد ، آغاز یک مأموریت بر سرنوشت اینها رقم خورد که باید بمانند و در راه دلدارشان بروند . دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را گذراند اما تا دوم دبیرستان در رشته فلزکاری کتابش را بست ؛ نوجوان بود اما مبارزات انقلابی خود را با پخش اعلامیه‌های امام خمینی (ره) و حضور در راهپیمایی ها آغاز کرد . انقلاب از تلاش مردم به ثمر رسید و عطر شکوفه های انقلاب سراسر کشور را فرا گرفت، به سوی کمیته انقلاب اسلامی شتافت تا در شناسایی و مبارزه به عوامل ضدانقلاب یاران امام را یاری کند . روزی فرا رسید که شهید سبحانی به سربازان هنگ مرزی ژاندارمری سوسنگرد پیوست تا از مردم و مملکت اسلامیش محافظت کند . رژیم بعث عراق با گلوله های آتشینش زنان و کودکان را نشانه گرفت؛ این فرزند غیرتمند انقلاب به سوسنگرد و بستان رفت و برای مقابله با متجاوزان بعثی در منطقه سوسنگرد بستگان را دور خود جمع کرد و در ششمین روز از حمله عراق ، با توجه به شناختی که به منطقه داشت، دست به نبردی جانانه علیه دشمن زد . شهید سبحانی مبارزه کرد ، مقاومت و ایستادگی کرد، بر قلب سیاه دشمن تاخت ، تا جایی که فشنگ داشت، نیروهای دشمن را نشانه گرفت تا دزدان را از خانه و کاشانه مردم بی دفاع بیرون کند . یکی از تک تیراندازان دشمن، اسوه سرباز مقاومت را در منطقه خزعلیه  شهرستان سوسنگرد با شلیک به دست و پایش زخمی کرد ؛ محمدرضا گلوله ها را به جان خرید اما دشمن به این هم راضی نشد و فرمانده مزدور عراقی با دستور اکید خود اعلام کرد تا او را دستگیر کنند. محمدرضا حتی یک گلوله  هم برای شلیک به خائنان نداشت، دست و پای زخمی شهید سبحانی را بستند. نیروهای متجاوز تا جایی که توانستند بر پیکر این سرباز تاختند، او را لگد زدند تا تمام تیرهای شلیک شده اش را تلافی کنند، شهید سبحانی همچنان مقاومت می کرد. نگاه دشمن متجاوز به نخلی افتاد، این سرباز دلاور اسلام را به آن نخل خرما بست، بنزین روی پیکر زخمی و خون آلود و زنده‌اش پاشید، شعله‌ای آورد و این سرباز اسلام را سوزاند.

 

شهید سبحانی با پیکری سوخته روی نخل خدا را ملاقات کرد ؛ باقیمانده پیکرسوخته‌اش پنج روز بعد به صورت مخفیانه و دور از چشم دشمن در نهمین روز مهر 1359 توسط مردم این شهر سوخته و مقاوم تشییع و به خاک سپرده شد. مجاهد و محمد از فرزندان این شهید گرانقدر هستند و یادمان اولین سرباز گمنام سوسنگرد هم اکنون در سوسنگرد مأمن عشاق است .

 

Page 1 of 2

ورود به سایت

امروز44
دیروز110
این هفته390
این ماه44
کل بازدیدکنندگان678745
Wednesday, 01 May 2024 15:13
Powered by CoalaWeb